جدول جو
جدول جو

معنی گته گته - جستجوی لغت در جدول جو

گته گته
بسیار بزرگ، سخنان درشت، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درختی با برگ های درشت و بیضی و گل های ریز سفید یا سرخ خوشه مانند و از پوست آن ماده ای گرفته می شود که در طب برای معالجه مالاریا به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
جای جای، این جا و آن جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
رمه رمه، گروه گروه، دسته دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهی، بعضی اوقات
فرهنگ فارسی عمید
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف گاهگاه:
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
(منسوب به خیام).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.
خاقانی.
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ)
دهی جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، در 29هزارگزی خاور شهرک، سر راه عمومی ومالرو طالقان به شاه پل. کوهستانی، سردسیری و سکنۀ آن 766 تن است. آب آن از رود خانه گرآب و درۀ کهارکوه. محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری، و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. صنایع دستی زنان مختصر کرباس، گلیم، جاجیم و شال بافی است. در جنوب ده روی کوه های میرابشم آثار ابنیه قدیم به نام قلعه دختر دیده میشود. مزارع روبار، سیکان رود، ممه رود جزء این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ / تِ لَ تَ / تِ)
لت لت. پاره پاره. لخت لخت. رجوع به لت و لت لت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ پِ تِ)
تت و پت. لکنت. با کردن و افتادن مستعمل: تته پته کردن. تته پته افتادن. رجوع به تت و پت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گاه گاه: حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لته لته
تصویر لته لته
پاره پاره لخت لخت لت لت
فرهنگ لغت هوشیار
درانگلیسی: بر گرفته از نام بانویی از پرو به نام کنتس دل چینچون که در سده هفدهم می زیسته نام درختی است گرمسیری که پوسته ای تلخ دارد پوستل گیاهی است از تیره روناسیان که بصورت درختهای کوچک و دارای گونه های متعدد است و در آمریکای جنوبی خصوصا پرو واکواتر و ونزوئلا بفراوانی میروید. برگهای این گیاه متقابل و گلهایش منظم و برنگهای سفید یا گلی یا ارغوانی هستند. بوی گلهایش معطر و گل آذینش خوشه یی و در برخی گونه ها دیهیم است. میوه اش کپسول و بیضوی یا استوانه یی شکل و شامل دانه های متهدد است. بطور کلی این گیاه را از روی پوست بسه نوع تقسیم میکنند: گنه گنه قرمز گنه گنه زرد و گنه گنه خاکستری. مواد موثر و دارویی پوست انواع مختلف گنه گنه از اوایل قرن نوزدهم میلادی مورد دقت و آزمایش قرار گرفت و در سال 1811 دکتر گومز از پوست گنه گنه ماده ای بدست آورد که آنرا سنکونین نامید و آن یکی یکی از آلکالوئید ها است. در سال 1820 آلکالوئید دیگری بنام کینین بوسیله کاوانتون و پلتیه از پوست گنه گنه استخراج گردید و بعد ها بتدریج مواد دارویی دیگری از پوست این گیاه بدست آمد. پوست گنه گنه علاوه بر مواد دارویی مختلف دارای مواد دیگری از قبیل مواد نشاسته یی و مواد لیپیدی و مواد صمغی و املاح معدنی است و بعلاوه دارای اسانس خاصی است که بوی پوست گیاه مزبور را مشخص میسازد. پوست گنه گنه دارای اثر مقوی و تب بر و قابض است و مهمترین آلکالوئیدش کینین است که بجای پوست گنه گنه در معالجه مالاریا مصرف میشود گنگنه کنکنه قینا قینا قنه قنه. یا جوهر گنه گنه. سولفات کینین را گویند. نخستین بار کینین بصورت نمک از پوست درخت گنه گنه استخراج شده. یا گنه گنه افلاطونی. گنه گنه. یا گنه گنه خاکستری. گنه گنه. یا گنه گنه زرد. گونه ای گنه گنه که درختی است زیبا و دارای تنه راست و اغلب در بلیوی کشت میشود. پوست این گونه گنه گنه مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد و طعمش بسیار تلخ است کنکینای اصفر. یا گنه گنه قرمز. گونه ای گنه گنه که دارای پوست قرمز و طعمش تلخ و قابض است و مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد کنکینای احمر سنکونا حمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تمجمج لکنت زبان. یا به تته پته افتادن، به لکنت زبان و تمجمج افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
پر از گره. یا گره گره کاری را کردن، نامنظم و اندک اندک آنرا انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه گنه
تصویر گنه گنه
((گَ نِ گَ نِ))
درختی است با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ، از پوست آن دارویی برای معالجه مالاریا درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
دسته دسته، فوج فوج، گروه گروه
متضاد: تک تک، دانه دانه، فرداًفرد، یکی یکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالتی شبیه لال شدن به طوری که نتوان حرف زد، سخن گفتن نارسا
فرهنگ گویش مازندرانی
فدای تو، به قربان تو
فرهنگ گویش مازندرانی
آوایی که از گفتگو پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
به این گونه، جار و جنجال، سر و صدای نامفهوم
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت کرت، از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیای چینی یا شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی کردن، دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی و تلاش بسیار، این درو آن در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لکنت زبان به هنگام ترس و دست پاچگی
فرهنگ گویش مازندرانی